دستتو تودسته من بود..................دلتم مال یه دیگه تو خودت خبر نداری اما چشمات اینومیگه
مدتی بود حس میکردم که دلت یه جا اسیره پشته پا زدی به بختت کی واستئ جزمن میمیره
تومیگی یه وقت دوگاهی پیش میاد یه اشتباهی نه دیگه دیگه نمیشه واسه تو نمونده راهی
دیگه دیدنم محاله.دیگه برگشتنم خیاله.سزای کارت همینه.
تومیگی یه وقت دوگاهی پیش میاد یه اشتباهی نه دیگه دیگه نمیشه واسه تو نمونده راهی
همه رفتن کسی دورو ورم نیست......................چنین بی کس شدن در باورم نیست
اگراین اخرادر باورت بود....................................جزافسوس هوایی در سرم نیست
همه رفتن کسی بامانمونده ..........................کسی تا اخرش با ما نمونده
ا
آذر:دوتا خواستگار سمج تا 2 ماه آینده میان خواستگاریت که هر دو دیوانه وار عاشقتن و وقتی می فهمن یک خواستگار دیگه داری با هم دعواشون میشه (دعوای عشقی) و هر دو با ضربات چاقو به قلب هم می زنن و هر دو می میرن.
دی: به زودی با نویسنده محبوبت آشنا می شوی و از تو خواستگاری می کند. اما چند ماه بعد با بهانه های مختلف از ازدواج با تو منصرف می شود. تو دلیل این عمل او را نمی فهمی، اما به زودی متوجه می شوی رمانی از او منتشر شده که شخصیت های آن بسیار شبته تو و پدر و مادر و خواهر و برادر و فامیلهایت هستند و در مقدمه کتاب هم توضیح داده که برای دستیابی به این داستان واقعی، مجبور شده به دختری زشت پیشنهاد ازدواج بدهد.
بهمن : امروز همه از این که به زودی ازدواج می کنی خوشحال هستند، چون از دست غرغرهایت راحت می شوند و از این به بعد شوهر بیچاره ات است که باید تو را تحمل کند.